»
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1403 شمسی
Wednesday 15 May 2024 GMT
چهارشنبه 8 ديا ما 1597 دیلمی
  منوی اصلی
Skip Navigation Links
درباره ديلمستانExpand درباره ديلمستان
خورگام
دیلمان
رودبار الموتExpand  رودبار الموت
ادبیاتExpand ادبیات
نام آورانExpand نام آوران
رحمت آباد و بلوکات
رودبار زیتون
دیلمیان دیگر استان هاExpand دیلمیان دیگر استان ها
دیلمیان دیگر کشورهاExpand دیلمیان دیگر کشورها
آداب و رسومExpand آداب و رسوم
میراث Expand میراث
جغرافیاExpand جغرافیا
اشکورات
طارم
طالقان
عمارلو
دیلم و کرمانج
گردشگری
آمایش سرزمین
نقشه
 
  آرشیو نظرات ارسالی بازدید کنندگان
                                                                                                                                                                                 همه موارد سه ماه پیش دو ماه پیش ماه گذشته

  نويسنده: Faith تاريخ ارسال: یکشنبه 18 فروردین 1398 ساعت 7:59
Valuable information. Lucky me I found your web site by chance,
and I m surprised why this twist of fate didn t took
place in advance! I bookmarked it.
  وب سایت: http://costofcial.com - پست الکترونيکي: mailto:faithdawes@gmail.com

  نويسنده: Jere تاريخ ارسال: یکشنبه 18 فروردین 1398 ساعت 7:58
Wow, incredible weblog layout! How lengthy have you been blogging for?
you make running a blog glance easy. The overall glance of your site is
wonderful, as smartly as the content material!
  وب سایت: http://costofcial.com - پست الکترونيکي: mailto:jere_nicholas@moose-mail.com

  نويسنده: هم وطن تاريخ ارسال: یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 13:12
سلام
آقاي مدير سايت
اگر امکانش هست از نامگذاري روستاهاي اطراف ديلمان از بزرگان همان روستا بپرسيد علت نامگذاري اين روستاها و آثار تاريخي و مذهبي هر روستا مخصوصا آداب و رسوم شان چه مي باشد تا ما بيشتر با اين روستا ها آشنا شويم
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گلنگشي تاريخ ارسال: پنجشنبه 6 خرداد 1395 ساعت 11:30
دوستان با سلام مدتي است از شما دورم اما به زودي بر مي گردم با اشعار نو ميهمان شما خواهم بود شايد تابستان
ميهمانتان باشم


با احترام
محمد برجعلي زاده گلنگشي
alizadehm139243@yahoo.com
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: آيرون س.ا.ي.د تاريخ ارسال: سه شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 16:5
متن فوق العاده اي بود ، متشکرم از شما استاد ديلمي .
جواب بسياري از سوالاتم را که بي پاسخ مانده بود ، گرفتم.....اميد وارم ديلمستان هميشه و هميشه پابر جا بماند. وهيچ قوميتي ، هيچ نژادي نتواند نام ديلم را عوض کند .
تقديم به شما و همه دوستداران ديلمي :
ديلمان
منزل اولاد اشرف پادشاه شيعيان .پايتخت آل بويه در جهان .مردمانش مهربان و خاکي اند.اهل ارضي نيستند افلاکي اند.ديلمان در مخمل سبز وسپيد.جنگل وکوه وگياه آيد پديد.پر زتاريخ وپر از فرهنگ است .عاري از هر نفرت وهرجنگ هست. ديدنش ياد آورد ياد بهشت .شاعري چون من که اين را مي نوشت .
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: آيرون . س.ا.ي.د تاريخ ارسال: دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 12:22
با سلام به شما مدير ديلمي.
تشکر بابت وب سايت زيبايتان، مطالب پر باري را براي مخاطبين خود رائه مي دهيد که بسي جاي تامل دارد.
اما سوالي که پيش مي آيد اين است که ديلمستان به کجا محدود مي شود ، يعني از کدام ناحيه شروع شده و به کجاختم مي شود؟
زيبايي هاي ديلمستان شگفت انگيزاست ، يک دنيا خاطره را در ذهنم حک مي کند ، به هر حال ممنون مي شوم پاسخ گوي سوالم باشيد.
باتشکر آيرون

ديلمستان:
لطفا اين لينك را بخوانيد
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%DB%8C%D9%84%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: آيرون . س.ا.ي.د تاريخ ارسال: دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 12:22
درود بر همه شما خوبان، مردمان با صفاي ديلمي.

از اهالي دلم!
در حوالي خزان خانه دارم
با رنگين کمان همسايه و
همزاد بارانم
در کلبه ي احسام دري نيم گشوده هست
که مرا به عطر شمعداني ها مي رساند
آنجا که باغچه هميشه سبز روياها
بوي دستان مهربان مادر مي داد
من در همان حوالي
در همان کوچه ي قديمي
کنار ديوارهاي کاه گلي خاطره هاي سرخ و زد
خانه اي دارم به وسعت دنيا.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: ناشناس تاريخ ارسال: دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 10:35
سلام خدمت دوستان ديلمي.
سال جديد و به همتون تبريک ميگم ايشا الله هميشه و هميشه سلامت و خوش حال باشيد.
وسايه پدر و مادرتان هميشه بالاي سرتان باشد....و به تک تک آرزوهايتان برسيد.
سال نو مبارک.

باز كن پنجرهها را كه نسيم
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن ميگيرد
و بهار
روي هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فرياد زدند
كوچه يكپارچه آواز شده است
و درخت گيلاس
هديه جشن اقاقي ها را
گل به دامن كرده ست
باز كن پنجره ها را اي دوست
هيچ يادت هست
كه زمين را عطشي وحشي سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگي با جگر خاك چه كرد
هيچ يادت هست
توي تاريكي شب هاي بلند
سيلي سرما با تاك چه كرد
با سرو سينه گلهاي سپيد
نيمه شب باد غضبناك چه كرد
هيچ يادت هست
حاليا معجزه باران را باور كن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببين
و محبت را در روح نسيم
كه در اين كوچه تنگ
با همين دست تهي
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن ميگيرد
خاك جان يافته است
تو چرا سنگ شدي
تو چرا اينهمه دلتنگ شدي
باز كن پنجره ها را
و بهاران را
باور كن ...
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: مهرشاد /نوده / دوست دار ديلمستان تاريخ ارسال: دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 10:34
سلام دوستان ديلمي
باعث افتخار است که عرض شادباش و تبريک اينجانب
زودتر از نسيم روح بخش نوروز خدمتتان شرفياب شود . . .
پيشاپيش عيدتان مبارک
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: سهراب .ک تاريخ ارسال: دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 10:34
درود بر دوستان ديلمستان
اميد وارم سالي که پيش رو داريم پر از موفقيت و شادي و دلي خوش براي ايرانيان باشد
من هم به نوبه ي خودم سال جديد را پيشا پيش به شما دوستان ديلمي تبريک عرض مي کنم.
مدير جان سال خوشي را برايتان آرزو منديم.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: هستي تاريخ ارسال: دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 10:33
سلام
لطفا مطالب و عکس هاي جديد تري ارايه بدهيد
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: مهرشاد تاريخ ارسال: چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 8:51
سلام....
لطفا تصاوير بيشتري از مناظر و طبيعت سرسبز خورگام در سايتتان منتشر کنيد.....
من دلتنگ حال و هواي ديلمستانم ....
با تشکر. مهرشاد \ نوده
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: دوست دار ديلمستان تاريخ ارسال: یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 9:46
تو اي ديلم ايران فــر و جاودان
تو اي سبــز پــوش بلــــــند آسمان
تو ديلمستان! دريا دلـــــيّ و كهن
كه از ديلم مردان براني سخن
سراسر طــــرب آفــــــــرين ديدمت
نشاط آور و دلــــــــــــنشين ديدمت
بــهاران خوش و مهرگان خوش تري
هر آن فـــــصل در جـــلوه ي ديگري
غروب از پــــــــــــگاهت دل انگيز تر
خزان از بـــــــــــــهارت طرب خيز تر
نهاد تــــو از سبزي و شـادي است
سرشت تـــــــو از آب و آبـادي است
زنــــــــــانت همه گرم كارند و كشت
چه تـــير و چه بهمن, چه ارديبهشت
به كشت گندمتو دُر ريختند
زمرد به گــــــــــــــــــــــوهر بياميختند
چو بر شاخه هايت رسد گردو
رسد حُسن رويت به اوج كـــــــــــمال
دلارا بُـوَد مزرع لوبياي تو
طرب زاست خـــــــــــــــــاك دلاراي تو
چه طـاووس خوش نقشي و خوش نگار
نـمـــــوداري از صنع پــــــــــــــــــــرودگار
بود در كنار تو درفک كوه
كه باشد غـــــــــــــــرور آور و پُــــرشكوه
گُل و ســــــــبزه و مـرغزارت خوش است
خزانت چنان نـــــــــــــوبهارت خوش است
چه زيــــــــــــــــباست مــــرداب و نيلوفرت
بود ديلمان خوش چـــــو ماسال و رشت
همه جنگل و كوه و دريــــــــــــــــا و دشت
ز يكسوي تـــالش برافراشت ســــــــــــــر
ز يـــــــــــــــــــــكسو بياراستت رامـــــسر
به چـمخاله و فـــــــــــــومن و لــنگرود
بــــــهاران ســـــــــــــــــــــــــرسبز آمد فـرود
همه دشت پــــــــــــــــــــهناور لاهـــــيجان
بود كشت چـــــــــــــــــــــــــاي و زمرد نشان
خوشا ســــــــــــــــــــــــد مــنجيل و آن آبها
خوشا آن خـــــــــــــــــــــــــــروشنده خيزابها
به دريــــــــــــــــــــــــــــاي فيروزه قامت درود
به تــــــــــــــــــــــــاريخ و فرهنگ و نامت درود
هلا خاك گـــــــــــــــيلان بمان سبز و شاد
بر و بومت آبــــــــــــــــــــــــــــاد و سر سبز باد
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: علي سهرابي تاريخ ارسال: پنجشنبه 17 دی 1394 ساعت 19:55
سلام
در فصل هاي بهاريا تابستان وقتي هوا خوب است براي هوا خوري به کليشم مي رويم و با خانواده و يا دوستان در آنجا به سير و سياحت مي پردازيم و به گمان خودمان تمام خوشيهاي آن منطقه فقط در همين دو فصل است غافل از اينکه مي توانيم در فصلهاي ديگر هم لحظات خوش و خوب و چه بسا بهتر از فصلهاي گرم سال در کليشم داشته باشيم. در دو سال اخير که خدا قسمت کرده در پاييز و زمستان به کليشم بروم احساس مي کنم خدا عنايت ويژه اي به ما داشته که نعمت زيباي رنگارنگي فصل پاييز و نعمت با برکت برف را که در اين زمانه آرزوي اکثر مردمان کره زمين است به ما هديه داده ليکن قدر اين نعمت را ندانسته و فقط به بهانه سرد و سرما, از استفاده از اين نعمات الهي دور مي شويم.
همشهريان عزيز بياييد از نعمات با صفاي پاييز و زمستان کليشم غافل نشويم و از آن استفاده نماييم(رنگارنگي برگها و چمن زارهاي پاييز– سرسره بازي , ساختن ادم برفي- خوردن يک ليوان چاي داغ يا آش گرم در هواي پاک و برفي و ... مهمتر از همه صله رحم با مردمان و سن گذشتگان باصفاي کليشم)
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:sohrabiali75@yahoo.com

  نويسنده: دوست دار ديلمستان تاريخ ارسال: سه شنبه 24 آذر 1394 ساعت 18:28
سلام ديلمستان...!
سلام زمستان
سلام روزهاي ابري ســرد که بوي پاکي برف را مي دهيد
سلام دلتنگي هـاي عصـرايد
که فريادهاي بي جواب کـلاغ ها
آغـاز شب هاي بلند را در گوشتان فريـاد مي کشد
سلام آسمـــــــان خاکستــري
سلام گنجشک هاي کوچک بي قرار
که به باغچه مـا براي ضيافت نان آمده ايد
بوي برف مي ايد
بوي پاکـي روزهـاي سپيــــد
بوي آدم بــــــرفي
با دهاني خندان و چشم هاي شيشـه ي مات
سلام زمستان
چشم مـن رو به آسمان کبــــــود
در انتظار اولين بارش است
اوليــن بارش برف...دوستت دارم ديلمستان....!
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گلنگشي تاريخ ارسال: یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 7:16
دوستان با سلام و عرض پوزش مدتي بدليل مشکلات شخصي از شما دور بودم اما به زودي بر مي گردم ايام 28صفر و شهادت حضرت امام رضا ع را به شما تسليت مي گم

با احترام محمد برجعلي زاده گلنگشي


alizadehm139243@yahoo.com



  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: دوست دار ديلمستان تاريخ ارسال: پنجشنبه 28 آبان 1394 ساعت 11:11
با سلام خدمت مدير ديلمستان.
اين شعر را تقديم ميکنم به همه ي دوستان ديلمي , اميد وارم لحظه هايتان هر روز با ياد خدا سپري شود..
من در کنار چشمه‌ي لرزان نشسته‌ام
در سرزمين خرم و سرسبز ديلمستان
در پيش پاي من، نوده و اشکور
خوابيده روي دامن درياي بيکران
من مادرم کبوتر اين کوهسار بود
نوشيد بارها از اين چشمه آب سرد
در اين دشت دانه خورد
پرواز کرد با کبوتران
يک بار باد حادثه او را کشاند
تا جنگل سرسبز بي انتها
و آن‌جا کنار همسفر تازه‌اش نشاند
پيوند من از آب و گل و ديلمستان و ديلم است
سر رشته‌ي وجودم با خون پهلواني مردان سرشته است
از قله‌هاي ميهن درفک
تا پهن دشت جنگل ديلمستان
هرجا که چشمه زمزمه دارد به گوش رود
از من به آن ديار عزيز هميشه سبز
هر صبح‌دم سلام
هر شامگه درود.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: دوست دار ديلمستان تاريخ ارسال: دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 8:3
ديلمستان...

ديلمستان، اي سرزمين سبزه ي خوش رنگ

زير بلند آسمــــــانِ آبي و زيبا

دورم من از تو، گر هزاران فـرسنگ

نيست دلم دور از آن بهشــتِ دلارا

دور توان شد مگر ز مـــادرِ دلبند؟

دور توان شد مگر ز سينه ي پر مـهر؟

مي رود اين جانِ دردناک، چو فـرزند

سوي تو، اي مادر گرامي و خوش چهر

رفتم يک روز توي جنگل و بيشه

برگِ زمرد به شاخه هاي درختان

پرتو خورشيد گويي از پس شيشه

مي آمد: سبز و زرد و آبيِ تـابان

نوک مي زد دارکوب، و خوش آهنگ

قهقه مي زد ترنگ خرم و خوشـحال

پيچک پيچيده بود نازک و خوش رنگ

گرد درختان سربلند و کـــهنسال

مرغابي مي پريد اينجا، آنـجا

نيلوفر روي آب مي زد پـرپر

بادِ خوش نيم روزِ شادي افزا

بوي تر و نيم گرم مستي آور

آري ديلمستان! بهشت سبزه ي خوش رنگ

کوه تو، با ابرها و پرتو خـــورشيد

جنگل تو، با پرندگان خوش آهــنگ

در دلم افکنده اند عکسي جــــاويد...
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: دوست دار ديلمستان تاريخ ارسال: چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 8:51
درود به همه ي ديلميان ، درود به ديلمستان....
اي قله ي درفک ، تو همچون خورشيد مي درخشي، تو نماد وطن دوستي هستي، تو پاک و مقدس هستي ، تو در قلبمان جاي داري ،....
ديلمستان، وقتي که در ميان کوچه هايت ، سرسبزي هايت گام بر ميدارم ، احساس ميکنم تازه متولد شدم حضور خدا را بيش تر از هر لحظه احساس ميکنم، آري اين همه سخاوت و غرور در توست، تو برايم همانند بهشتي ، درختان راش.... چشمه ي زلالت، مه در دور دست ، ستاره هاي آسمان ، مزرعه ي هميشگي ات که بوي تنوري نان هايت برايم آشناست... تو بگو از عشق و اميد لحظه هايت... تو بگو از خاطرات پر طراوتت، تو بگو از دلاوري هايت....
قصه هاي کد خدا هاي محل ، در پشت ميز قهوه خانه ..... آن سو تر چوپاني با گرگ دسته و پنجه نرم مي کند ....صداي کمک... کمک.... آري تو هميشه جاودانه خواهي ماند ... ديلمستان...
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: دوست دار ديلمستان تاريخ ارسال: یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 8:5
باسلام خدمت مدير ديلمستان بزرگ ، قلب تپنده ي جهان...
با آرزوي موفقيت روز افزون در تلاش هاي پر ثمرتان.
اميد است تمامي دوستان فرهيخته ، دست در دست هم دهند وبا عظمي راسخ ، هدفشان را پيش ببرند ...
همکاري ، مشارکت ، اتحاد ، .... همه اينها گامي است براي پيشرفت ديلمستان .
دوستان، ديلمستان را جهاني کنيد.... مناطق ناشناخته تا کي بايد ،بي نام و نشان باقي بماند...؟؟؟؟
ريشه و اصالت خود را عميقا پيدا کنيد ، زمان بيش تري براي فرهنگ و آداب و رسوم صرف کنيد....
اگر نسل امروزي ما نتواند کاري انجام دهد ، مطمنن نسل هاي بعدي ما نه تنها دنبال ريشه ي خود نيستند بلکه محل زاد گاه خود را هم فراموش ميکنند...
ما مي توانيم.. ميتوانيم پرچم ديلمستان را برافرازيم...به همه نشان دهيم که قهرمانان واقعي و باطني هستيم.. هدف ما تظاهر يا خود نمايي نيست...!!!
منطقه ديلم محروم مانده است ... هدف ما کار درست است (هر اصل در جايگاه خود) فقط همين!!
دوستان فرهيخته ، ايمان و صداقت هميشه رمز موفقيت بوده، بياييد در احياي واقعيت ها سهيم باشيم تا خداوند از ما رازي باشد.
ديلمستان ، سرزمين زيبايي ها ، بمان .
ياوران ديلمستان ايزد يکتا نگه دارتان.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: دوست دار ديلمستان تاريخ ارسال: چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 8:39
تاوقتي کسي در کنارت هست،
خوب نگاهش کن!!! گاهي آدم ها آنقدر سريع ميروند که
‘حسرت يک نگاه سرسري را هم به دلت ميگذارند…
هميشه دير ميفهميم ، خيلي دير . . . !
که چيزي در حال تمام شدن است :
گاهي يک لحظه آفتاب در هواي سرد غنيمت ميشود . . . !
خدا در مواقع سختيها تنها پناه مي شود . . ! .
ديدن يک دوست و آشنا در تنهايي و غربت آرزو ميشود
يک عزيز وقتي که از دست همه رفت عزيز
ميشود . . . !
يک دوست وقتي از دست ميرود ،
خوبيهايش عيان ميشود . . . !
پاييز وقتيکه تمام شد به نظر قشنگ و
قشنگ ترميشود . . . !
يک لحظه آزادي ،وقتي که دربند باشي غنيمت ميشود ..!
سلامتي وقتي که در بستر بيماري باشيد آرزو ميشود..!
يک لبخند ، وقتي که دلشکسته اي رويا ميشود . . . !
تا ميتوانيم
امروز تمام چيزها و آدم هاي اطرافمان را خوب نگاه کنيم
و قدرشان را بدانيم . . .!!!
دوستان باور کنيد
زندگي آنقدرها هم طولاني نيست….
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: ناشناس تاريخ ارسال: یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 10:27
شب آرامي بود
مي روم در ايوان، تا بپرسم از خود
زندگي يعني چه؟
مادرم سيني چايي در دست
گل لبخندي چيد، هديه اش داد به من
خواهرم تکه ناني آورد، آمد آنجا
لب پاشويه نشست
پدرم دفتر شعري آورد، تکيه بر پشتي داد
شعر زيبايي خواند، و مرا برد، به آرامش زيباي يقين
:با خودم مي گفتم
زندگي، راز بزرگي است که در ما جاريست
زندگي فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنيا جاريست
زندگي ، آبتني کردن در اين رود است
وقت رفتن به همان عرياني؛ که به هنگام ورود آمده ايم
دست ما در کف اين رود به دنبال چه مي گردد؟
!!!هيچ
زندگي، وزن نگاهي است که در خاطره ها مي ماند
شايد اين حسرت بيهوده که بر دل داري
شعله گرمي اميد تو را، خواهد کشت
زندگي درک همين اکنون است
زندگي شوق رسيدن به همان
فردايي است، که نخواهد آمد
تو نه در ديروزي، و نه در فردايي
ظرف امروز، پر از بودن توست
شايد اين خنده که امروز، دريغش کردي
آخرين فرصت همراهي با، اميد است
زندگي ياد غريبي است که در سينه خاک
به جا مي ماند
زندگي، سبزترين آيه، در انديشه برگ
زندگي، خاطر دريايي يک قطره، در آرامش رود
زندگي، حس شکوفايي يک مزرعه، در باور بذر
زندگي، باور درياست در انديشه ماهي، در تنگ
زندگي، ترجمه روشن خاک است، در آيينه عشق
زندگي، فهم نفهميدن هاست
زندگي، پنجره اي باز، به دنياي وجود
تا که اين پنجره باز است، جهاني با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازي اين پنجره را دريابيم
در نبنديم به نور، در نبنديم به آرامش پر مهر نسيم
پرده از ساحت دل برگيريم
رو به اين پنجره، با شوق، سلامي بکنيم
زندگي، رسم پذيرايي از تقدير است
وزن خوشبختي من، وزن رضايتمندي ست
زندگي، شايد شعر پدرم بود که خواند
چاي مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهي ها داد
زندگي شايد آن لبخندي ست، که دريغش کرديم
زندگي زمزمه پاک حيات ست، ميان دو سکوت
زندگي، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهايي ست
من دلم مي خواهد
قدر اين خاطره را دريابيم.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گلنگشي تاريخ ارسال: دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 17:8
دوستان با سلام بزودي شعري در باره پاييز که مال سالها قبله براتون ارسال مي کنم امسال هم موفق به ديدن ديارمان نشدم

با احترام
محمد برجعلي زاده گلنگشي
alizadehm139243@yahoo.com
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: ناشناس تاريخ ارسال: دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 17:8
سلام بر ديار من، خاک من ،...ديلمستان.
سلام بر تو اي پاييز ، خشخش قدم هايت به گوش مي رسد...
سلام بر احساسات خوب ، زندگي شاد، آزادي به معناي عروج به آسمان....
پرستو هاي شاد سلام ... اي بهترين ها که آرزوي منيد هميشه باشيد...دوستتان دارم....
ديلمستان بمان که پاينده باشي...بمان و شکوه ايزدي ات را به همگان ، به سرتاسر دنيا برسان...
قلب کوچک جهان ، بتپ... تا پيروز باشي.... بمان ...بمان... که با ماندنت همه را از زيبايي هايت از نقشو نگارت با خبر کني... دوستت داريم... بمان.
باتشکر از مدير وب سايت ديلمستان.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: فاطمه سادات اشرفي زاده تاريخ ارسال: چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 11:57
روزهـاي گـرم تـابـستـان گـذشـت بـوي شرجي بـوي نخلسـتان گـذشـت
هـم طبـيعت جـامه اش رنـگين شده هـم هـواي شـهر عـطرآگـيـن شـده
فـصـل زيـبـاي دگـر آغـاز شــد مـدرسـه بـا شـادمـاني بـاز شــد
کـودکـان در شـور و حـالِ مـدرسـه دفـترِ مـشـق و حـساب و هـنـدسـه
روزهـاي خـاطـرات خـوب و نـاب بـا خـريـد دفـتـر و کـيـف و کـتـاب
تـا کـه ديدم شـور و حال کـودکـان خـاطـراتـم زنـده شـد در ايـن زمـان
خـاطـرات کــودکـي در دفـتــرم شـعـرهـاي کــودکـانـه در ســرم
مـشـق و امـلا هـمـچنـان در يـادِ ما پـايِ تـخـته لحـظه هـاي شـادِ مـا
جـدولِ ضـربـي که مـا آمـوختـيـم در حـسـابِ زنـدگـي انـدوخـتـيـم
نـيـمـکت چـوبـي کـنـارِ پـنـجـره مـشـقِ و امـلايـي سـراسـر خـاطـره
گرچـه جايِ مـا هـمـيشه تنـگ بـود هـمکلاسي يـک دل و يـک رنـگ بـود
شـادمـان بـوديـم از شـادي هـم فـارغ از سـود و زيـان و بـيـش و کـم
لحـظه هاي تلـخ و شـيريـن داشـتيم روزهـاي شـاد و غـمـگـين داشـتيـم
از مـعلّـم درس هـا آمـوخـتـيـم تـا چـراغ مـعـرفـت افــروخـتيـم
درس او مـهـر و صـفـا و سـادگـي در کـلامـش پـاکــي و آزادگــي
زنـگِ انـشا شـور و حـالـي داشـتـيم واژه هـا را زنـده مـي پـنـداشتـيـم
واژه هـاي مـا لـطـيـف و سـاده بـود جـملـه ها در ذهـنِ مـا آمـاده بـود
صـحـبتِ مـا بـي ريـا و رنـگ بـود شـعـرهـامـان شاد و خوش آهنگ يود
انـدک انـدک کـودکـي پـايـان رسـيد آن صـفـا و سـادگـي شـد نـاپـديـد
حـسـرتِ آن روزهــا هـمــراه مـا حـسـرت آن قـلـب هـاي بـي ريـا
يـاد بـاد آن روزگــاران يـاد بـاد کـلـبـه ي احـسـاسِ مـا آبـاد بـاد
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: فاطمه سادات اشرفي زاده تاريخ ارسال: چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 11:57
كودكي
بوي پاييز و قدم هاي خزان شور و غوغايي فکند در شهرمان
باز هم درس و کلاس و مدرسه زنگ املا و حساب و هندسه
صبح ها از خواب ناز برخاستن از کژي و بي خيالي کاستن
کودکان با کفش و کيف رنگ رنگ بـا قلم با دفتري خوب و قشنگ
بـا دلي سرشـار از شور و شعف جست و خيزي مي کنند از هر طرف
مدرسه دنياي روياهايشان نمره ي بيست حساب در يادشان
زنگ تفريح و دويدن در حياط در کنار کودکاني با نشاط
بي خبر از رنج هاي زندگي شادمان از شور و از بالندگي
اين دويدن ، دل تپيدن ، ياد باد مشق شب ، املا نوشتن ، ياد باد
آن معلّم همچو مادر مهربان لحظه اي غافل نشد از درس شان
روزهاي امتحان و دلهره مبصري کردن تمامش خاطره
قلب هايي پاک از جنس بلور شعرهايي ناب و لبريز از سرور
ديدن اين کودکان بي ريا يادم آرد خاطراتي با صفا
تا که بينم شور و شوق کودکان لحظه اي غافل شوم از اين زمان
يادم آيد روزگار کودکي آن طراوت در بهار کودکي
ياد باد آن سادگي ها ياد باد آن صفا و سرخوشي ها ياد باد
ياد بادش مدرسه رفتن به ذوق خواندن هر کلمه اي با شور و شوق
درس « بابا آب » من دارم به ياد آن نوا و زير و بم ها ياد ياد
آن ترنّم هاي خوب و دلنشين خوانده مي شد با نوايي آتشين
تا که چشم بر هم زديم در زندگي سال ها بگذشت در پژمردگي
کودکي ها دور شد از جمع ما ما هنوز در حسرت آن روزها
کاش مي شد تا بگويم اندکي دل شده تنگ از براي کودکي
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گلنگشي تاريخ ارسال: پنجشنبه 5 شهریور 1394 ساعت 11:55
سکوت بلندي در امتداد اين جاده نشسته است و
و ياد تو همچون گلهاي بهاري وجودم را در بر گرفته
حال من هستم و شکوه نگاه تو
نگاهت بر نگاه خسته من چقدر زيبا و آسماني است
نگاهت را از من مگير ......................................



به ياد او که يادي جاوداني است و تقديم به شما


با احترام
محمد برجعلي زاده گلنگشي

alizadehm139243@yahoo.com
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گلنگشي تاريخ ارسال: سه شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 17:26
چه پاياني
چه غمگينانه پروازي
نگاهم غربت سخت سفر را آشناتر بود
و غمگين قصه هاي پرسه
در پسکوچه هاي ياد
و معصومانه چشمانم
که غمگينانه سر مي داد خيالي بود
تو ميرفتي و گاه رفتنت
غمگين براهت گريه مي کردم
و شبگردانه مي رفتم
درون کوچه هاي خالي
شهر خيالي
که زماني حجله پيوند رويا بود
چه پاياني
خيالي بود................
تقديم به فاميلهاي عزيزم و خانوم شيرکوهي اين هم ولايتي عزيز شايد شير کو ه به گلنگش نزديک باشه که اميداوارم اينجور باشه اما من در تهران اين افتخار آشنايي رو پيدا کردم
با احترام
محمد برجعلي زاده گلنگشي
alizadehm139243@yahoo.com
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: shervin177 تاريخ ارسال: دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 4:59
سلام ديلمستان ...

بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک
شاخه هاي شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبي و ابر سپيد
برگهاي سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهاي شاد
خلوت گرم کبوترهاي مست
نرم نرمک ميرسد اينک بهار
خوش بحال روزگار …
خوش بحال چشمه ها و دشتها
خوش بحال دانه ها و سبزه ها
خوش بحال غنچه هاي نيمه باز
خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
خوش بحال جان لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب …
اي دل من، گرچه در اين روزگار
جامهء رنگين نمي‌پوشي به كام
بادهء رنگين نمي‌نوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن مي كه مي‌بايد تهي است
اي دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از «ما» اگر کامي نگيريم از بهار
گر نکوبي شيشهء غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: ديلماني تاريخ ارسال: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 8:30
يک رنگي در زندگي...
عشق يعني کنار او باشم وسط جاده خمام به رشت
انزلي را پياده طي بکنيم بدوم هي کنار ساحل ها
فومن و شفت توي جنگل ها،جاي سرسبز مثل ماسوله
جاي خلوت کمي قدم بزنيم من و او و خدا فقط،تنها
عشق يعني کنار او باشم دور از اين چيزهاي ماشيني
خارج شهر،دور از آدم ها،جاي خلوت کنار يک برکه
دست او توي دست لرزانم وبپرسد:چرا پريشاني؟
و بگويم به او کمي باترس:نکند مادرم بفهمد که...
ذهن من را نميتواند از او و آن چشم هاش دور کند
زلزله،گردباد يا طوفان،برف و باران شديد يا سنگين
يعني اينکه به فکر او باشم توي تاکسي و يا سر سفره
يا سر درس و مدرسه،همه جا،عشق يعني معدل پايين
با تمام مخالفت هاي سرنوشت حسود هر دويمان
ما هميشه به ياد هم هستيم،پاي هم تا هميشه ميمانيم
با خدا عهد بسته ايم اين را هر سري که کنار هم هستيم
توي مسجد به شکر ديدن هم ميرويم و نماز ميخوانيم...
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گنگشي تاريخ ارسال: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 8:29
به مناسبت نيمه شعبان و تولدحضرت امام زمان ع شعر زيباي درخت تقديم به فاميلهاي عزيزم که هيچوقت موفق به ديدنشان نشدم شايد با ياري خداي مهربون تابستون اين سعادت نصيب من بشه



تو قامت بلند تمنايي اي درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان بالائي اي درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار زيبائي اي درخت
وقتي که بادها در برگهاي درهم تو لانه مي کنند
وقتي که بادها گيسوي سبز فام تو را شانه مي کنند
غوغايي اي درخت
وقتي که چنگ وحشي باران گشوده است
در بزم سرد او خنيانگر غمين
خوش آوايي اي درخت
در زير پاي تو اينجا شب است
و شب زدگاني که چشمشان صبحي نديده است
تو روز را کجا خورشيد را کجا
در دشت ديده غرق تمنايي اي درخت
چون بار هزار رشته تو با جان خاکيان پيوند مي کني
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق
که بر جايي اي درخت
سر برکش اي رميده که همچون اميد ما
با مايي اي يگانه و تنهايي اي درخت


با احترام
محمد برجعلي زاده گلنگشي

alizadehm139243@yahoo.com
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گلنگشي تاريخ ارسال: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 8:29
تو اگر باز آيي
من دلم را به تو خواهم بخشيد
و صميمانه دستان ترا
که پر از عطر گل شاديهاست
به تماميت ده خواهم گفت
من ترا خواهم برد
به تبار گلها
به غزلهاي بلند حافظ
بع شفقهاي ديار خورشيد
دختر خوب دهستاني
تو اگر باز آيي................................


تقديم به شما


با احترام
محمد برجعلي زاده گلنگشي
alizadehm139243@yahoo.com
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: صنم افشاري (تهران) تاريخ ارسال: یکشنبه 3 خرداد 1394 ساعت 22:39
با سلام خدمت مدير ديلمستان.
جناب اقاي نظري براي ما جاي سوال است چرا گويش شير کوهي ، لياولي و ديلمي شبيه هم است در بين اين سه گويش که دوستان زحمت کشيدند ارسال کردند تعداد زيادي لغات وجود دارد که همه مثل هم هستند. دليلش چيست؟؟!!
براي ياد گيري بايد از کجا شروع کرد...
وزبان ديلمي از کجا نشأت گرفته ؟!
متشکريم .
------------------------------
ديلمستان: سوال اولتان كه جوابش مشخص است . هر زبان داراي گويشهاي مختلف است. با توجه به بافت بسيار قديمي سرزمين ايران اين مهم در ديگر زبانهاي ايراني هم صدق مي كند. ناحيه ي ديلم هم از اين موضوع پيروي مي كند. بسياري از واژه ها هستند كه مختص آن روستا مي باشند...
اما در خصوص سوال دوم: اصليتتان از هر كجاست گويش همانجا را ياد بگيريد.
سوال سوم: ديلمي يكي از شاخه هاي زبان پهلوي قديم است.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: هستي و صنم ديلمي (تهران) تاريخ ارسال: یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت 3:57
با آمدنت، هيچ تخته سياهي، ديگر سياه نبود ...
وقتي نور در دست مي گرفتي و روشنايي دانش را منتشر ميکردي .
خود را سوختي و ما را ساختي.
از لوح کلاس تا لوح وجود،
روسپيدي مان را از تو داريم.
*روزت مبارک ؛ معلم عزيزم*
* * * * * * * * * *
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: گيلان نو تاريخ ارسال: یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 4:42

با سلام و عرض ادب و احترام و خسته نباشيد،
به استحضار مي رساند که لينک سايت وزين جنابعالي را در پيوندهاي سايت "گيلان نو" قرار داديم.
ممنون مي شويم که در صورت امکان و صلاحديد، شما هم لينک سايت ؛

www.guilaneno.com
را پيوندهاي خود قرار دهيد.
با تشکر از لطف و عنايت شما.
مدير مسئول و سردبير سايت گيلان نو
  وب سایت: http://www.guilaneno.com - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: ديلماني تاريخ ارسال: یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 4:41
وداع ...
پيله را از تن دريدي مثل پروانه
از سياهي دل بريدي مثل پروانه
در مسير نور حق با قدسيان رفتي
از ديار غم پريدي مثل پروانه
زآسمان خويش شستي تيرگي‌ها را
رنگ بر دنيا کشيدي مثل پروانه
خواستم با من بماني ليک نشنيدي
دعوت حق را شنيدي مثل پروانه
در غمت بر سقف جانم آسمان باريد
چشم بستي، آرميدي مثل پروانه
نور شمع قدسيان جاريست در راهت
عاشقي، مستي، شهيدي مثل پروانه
خاطرات بال‌هاي رنگيت اينجاست
گرچه زينجا پرکشيدي مثل پروانه..
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: نازگل گيلاني تاريخ ارسال: دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 0:17
عيد نوروز بر ديلمي هاي دوست داشتني مبارک باد.

روستا
روستا را مي گويم
آنجا بي سهم نفت
زندگي راه خويش مي رفت
فقر زير پوست ِ کوچه هايش بود
اما، تقسيم مي شد
دامني گلدار با نواي ساز چوپان
عشق ترسيم مي شد
داس بود ودهقان بود وگالش
خوشه هاي گندم ، رقص نيايش
پينه هاي زهد، نه بر پيشاني
که بر دست بود
ظاهر وباطن ،همان چيزي که هست بود
روستا را مي گويم آنجا
ماه در دستان ده بود
آخرين مدها، زير پاي ِسادگي له بود
در گرگ وميش ِ ده ، کنار جوي
جبرييل را ديدم
بيل بر شانه مي رفت
آنسوترمعصوميت کوزه در آغوش
سمت خانه مي رفت
روستا را مي گويم آنجا
ميزبان نباشد
خشت هاي خانه سلامت مي دهند
نقش هاي ِ قالي، بالاي ِ خانه
نشانت مي دهند
تب ِ نيمه شب ِ يک دام
براي تمام ده کابوس مي شد
مي ديد از آن بالا، همدلي را، ماه
شرمنده ي ِ آن همه فانوس مي شد
باران مي گرفت
کوچه ها نه بوي فاضلاب
بوي ِ کاهگل مي داد
زير باران کد خدا مي گفت:
کاش مش حسن پشت بامش گل مي داد
روستا را مي گويم آنجا
ده که مي خوابيد
آواز جير جيرک لالايش بود
آنطرف در باغ ِ تاک
شغالي مشغول ِ مي خواريش بود
زير ِ نور ِ گرسوزي ضعيف
مادر، سوزن به دست
در انگشتان پدر
دنبال خار مي گشت
رصد مي کرد اين مهرباني را پروانه
اوهم بيدار مي گشت
چشم فرو مي بست دهقان
يکريز” شکر خدا” از لرزش هاي لب
مي ريخت
کينه هاي روز را آرام
در جيب ِ شب مي ريخت
بالمس ذره هاي نور
ده آبستن کار مي شد
خيلي زود ،خمودي ،استراحت
بر دار مي شد
روستا را مي گويم
رها مي کرد آب را دهقان
پايين تر گوسفندان بي تاب بودند
کنار جوي ،مست از عطر نعنا
بوته هاي پونه
تا کمر درآب بودند
روستا را مي گويم
آنجا خيا ل مردمانش تخت بود
به جز شيطان
همه خلق خدا خوشبخت بود

با سپاس از مدير سايت.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: ابراهيم اميري نظري برسري تاريخ ارسال: شنبه 15 فروردین 1394 ساعت 3:45
سال نو به همه ي ديلمستانيهاي عزيز مبارک باد.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: محمد پور پاشا (ديلمي) تاريخ ارسال: دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 6:49
احساس من ...
يک خمره لبريز از شعر
دراين دلِ ويرانه دارم
يک قطعه‌اش را باز امشب
بر روي کاغذ مي‌گذارم
اين زيرخاکي مثل سکه
از جنس مفرغ يا که مس نيست
در خمره گنجينه من
چيزي به غير از جنسِ حس نيست
از قدمت و تاريخِ آنها
جز حدس‌هايي نيست در دست
يک شعرِ آن از عصر پاييز
تا انتهاي برگ زرد است
يک شعرِ آن از عهد نوبرگ
منسوب به فصل بهار است
آن ديگري، در دوره يخ
بعد از تکامل در انار است
از عصر کشف آتش عشق
در غار تنهايي انسان
تا قرن حاضر يا معاصر
با قحط باد و برف و باران
در خمره‌ام چندين کتيبه
از جنس سنگ و آب دارم
لوحي لطيف از جنس سايه
در يک شب مهتاب دارم
گنجينه‌ام مجموعه‌اي از
انواع حس‌هاي نهاني است
هرگز نمي‌پوسد چرا که
يک لحظه از قلبم جدا نيست...
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: رامين تاريخ ارسال: دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 6:38
درود خدمت عزيزان ديلمي.... و هم چنين تشکر فراوان از مدير سايت به خاطر تمام تلاش هاي بي نظيرشان.
ما گروه دوستان مدتي است اين سايت را دنبال مي کنيم..چيز جالب براي من و بقيه ي اعضا اين بود که مردمان ديلم نشين اصالت و فرهنگشان را حفظ مي کنند، و اين که به مشکلات محلشان اهميت مي دهند ، و اينده نگري ميکنند
وگويش زيباي ديلمي را مايه ي افتخارشان ميدانند.... افرين بر همکاري شما مردمان عزيز و پايبند سنت.
باتشکر فراوان از مديريت خوب سايت جناب اقاي مهدي نظري.
دوستان هم چنان فعال باشيد .
بدرود.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: نازگل گيلاني تاريخ ارسال: یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 10:17
با سلام خدمت دوستان گرامي.ازلطفي که به بنده داشتيد بي نهايت سپاسگزارم.
به زودي شعرجديدم را براي شما دوستان عزيز ارسال ميکنم.
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گلنگشي تاريخ ارسال: جمعه 3 بهمن 1393 ساعت 11:3
با سلام به خواهر عزيزم خانم نازگل گيلاني به خاطر ارسال شعر فريدون مشيري بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم به خاطر اين همه ذوق ادبي از شما تشکر مي کنم

با احترام

محمد برجعلي زاده گلنگشي

alizadehm139243@yahoo.com
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: صنم افشاري (تهران) تاريخ ارسال: جمعه 3 بهمن 1393 ساعت 11:2
با سلام به دوستان خوب و خون گرم ديلمي...
جا دارد از خانم ناز گل گيلاني بابت شعر (چادر گل دار) ، اقاي ياشار پورپاشا بابت شعر (خاطرات کودکي ) تشکر کنم ..
واقعا شعر زيبايي را سروده ايد. .. از مدير سايت هم بابت ايجاد يک کار هنري و فوق العاده سپاس گزارم.

  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:

  نويسنده: وقار تاريخ ارسال: جمعه 3 بهمن 1393 ساعت 11:2
غربت آن نيست که تنها باشي / فارغ از فتنه ي فردا باشي
غربت آن است که چون قطره ي آب / در به در ، در پي دريا باشي
غربت آن است که مثل من و دل / در ميان همه کس يکه و تنها باشي
غريبانه شکستم من اينجا تک و تنها / دل خسته ترينم در اين گوشه دنيا
اي بي خبر از عشق که نداري خبر از من / روزي تو آيي که نمانده اثر از من
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: محمد برجعلي زاده گلنگشي تاريخ ارسال: سه شنبه 23 دی 1393 ساعت 0:33
دوستان با سلام از ارسال اين همه شعر و اجساس شگفت زده شدم بهتون تبريک مي گم اين همه ذوق و استعداد محشره سعي مي کنم اگه توفيق داشته باشم براتون شعر ارسال کنم اميد دارم که هم ولايتي هاي خودم رو هميشه سربلند ببينم و از نزديگ ملاقاتتون کنم هرچند من بچه اونجام ولي هنوز گلنگش رو نديدم انشااله بزودي توفيق داشته باشم شما را به خداي بزرگ مي سپارم و اين شعر را به شما تقديم مي کنم

ديدي که چه بي رنگ و ريا بود زمستان
مظلوم ترين فصل خدا بود زمستان
ديديم فقط سردي او را و نديديم
از هر چه دو رنگي است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپيدي و سپيدي
اسمي که به او بود سزا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوي گل يخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبريز پر از شرم و حيا بود زمستان
در فصل خودش شهر خودش بود غريبه
مظلوم ترين فصل خدا بود زمستان .........

با احترام
محمد برجعلي زاده گلنگشي
alizadehm139243@yahoo.com
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: نازگل گيلاني تاريخ ارسال: سه شنبه 23 دی 1393 ساعت 0:32
کوچه...
بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر کن
لحظه اي چند بر اين آب نظر کن
آب آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کني چندي از اين شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمناي تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم
بازگفتم که تو صيادي و من آهوي
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامن اندوه کشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کني ديگر از آن کوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم

(شعري ازفريدون مشيري)
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: آيا اصرار به گرفتن نام من داريد تاريخ ارسال: سه شنبه 23 دی 1393 ساعت 0:31
تو اگر باز آيي
من دلم را به تو خواهم بخشيد
و صميمانه دستان تو را
که پر از عطر گل شاديهاست
به تماميت ده خواهم گفت
من ترا خواهم برد
به تبار گلها
به غزلهاي بلند حافط
به شفقهاي ديار خورشيد
دختر خوب دهستاني تو اگر باز آيي .................
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: mailto:alizadehm139243@yahoo.com

  نويسنده: الا تاريخ ارسال: سه شنبه 18 آذر 1393 ساعت 0:18
شمع و پروانه ...
شمع هميشه پروانه را طلب مي کرد
ولي حيف که اشک او را در آرزو کوتاه ميکرد
پروانه مستانه باز کرد بال پرواز
اشک شمع از نابودي او شد آغاز
اين گريه ي شمع از عشق است
که در مرگ پروانه شده پيدا
پروانه مستانه در آتش شمع سوخت
شد عشق کوتاهي که در ياد شمع ماند
عاقبت پروانه در شمع سوخت
از سوختنش هم شمع شد از غم او کم فروغ ...
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: نازگل گيلاني تاريخ ارسال: دوشنبه 3 آذر 1393 ساعت 23:41
چادر گلدار...
من گيلکم يک دختر پاک و دهاتي
دلخونم از چاي و برنج وارداتي
لهجه اصالت کار خود رادوست دارم
من چادر گلدار خود را دوست دارم
ما با خداييم و خدادر اين حواليست
وقتي که اوج مشکل ما خشک ساليست
يک سال از ده ما به شهرستان نرفتيم
با وانت دايي به لاهيجان نرفتيم
از بس که درگير بجار وباغ و داميم
اما براي خرج محتاج سهاميم
دلخوش به انجير و به و گردو،انارم
در دامن پرچين خود آلوچه دارم
دلخوش به اين جنگل به اين تپه به برکه
دلخوش به اين باغ و به اين رودم به اينکه-
بابا به من گفته براي بار دوم
مارا به مشهد ميبرد با پول گندم
آن روزها که مادرم گل پونه ميکاشت
باغي پر از سبزي،خيار و خوردني داشت
باسنگ ها انگشتر ياقوت ميساخت
باساقه ي گندم برايم سوت ميساخت
هر روز روي مرزها عصرانه ميبرد
وقتي که در خانه نبودم حرص ميخورد
از اينکه توي باغمان حيوان نيايد
مرغ و خروس و غاز بر ايوان نيايد
يا گاومان درخانه اي ديگر نماند
مهمان که آمد،خسته،پشت در نماند
سنگ صبور خانه،پاک و مهربان بود
او شاديه ما بود،نور چشممان بود
ديگر درون خانه ما شادي نداريم
گل پونه ها را روي قبرش ميگذاريم
اي کاش ميشد مينوشتم بيت ها را
اي کاش ميشد مينوشتم باز،اما
داد پدر در آمده ياور ندارم
با او به شالي ميروم گندم بکارم...
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.

  نويسنده: ناشناس تاريخ ارسال: سه شنبه 20 آبان 1393 ساعت 4:27
شمع سوخته...
شمع بودم سوختم اين دود ، آه آخر است
صبح شد برخيز اي جان، ايستگاه آخر است
زندگي هر روز دارد سمت پيري مي رود
مردن ما انتخابي نيست ، راه آخر است
سيب را از شاخه چيدم شرم آمد توبه را
بسکه با هر گاز گفتم اين گناه آخر است
درد دوري از وطن با اهل غربت آشناست
روي بر گردان مسافر اين نگاه آخر است
تلخي زخم زبان ها قسمت بازنده هاست
عبرت تاريخ ها بر دوش شاه آخر است
گاه دنيا را خطايي ساده بر هم مي زند
گاه بار اولين هم ، اشتباه آخر است
....
  وب سایت: ندارد. - پست الکترونيکي: ندارد.



  ارسال نظر
 نام و نام خانوادگی :
  آدرس وب سایت :   پست الکترونیک :
    
  متن ارسالی شما پس از تائید توسط مدیر سایت در همین صفحه قرار خواهد گرفت.
  ديگر مطالب
نماد جام زرين ببر و موبدان(جام زرين خورگام)
بيانيه دکتر سيد ابوالحسن مخزن موسوي با موضوع انتخابات
فاصله شهر بره سر تا شهرهاي پيرامون و پايتخت
بقعه شاه شهيدان خورگام
22 بهمن، ميدان آزادي
صيقلده برفي
شهر ديلمي نشين جيرنده؛ مرکز بخش عمارلو، شهرستان رودبار
حسينيه اسطلخ کوهي هاي مقيم مرکز در شهر قدس
نوستالژي؛ صندوق کمک به جبهه ها، مسجد جامع بره سر
ميدان ورودي شهر بره سر با نماد باستاني و بومي جام زرين خورگام(ببر و موبدان)
اسم شهيد تازه يمني‌ها، الديلمي است
زمستان 1328؛ منظره‌ي خيابان شاهپور از بالاي عمارت شهرداري رشت