»
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1403 شمسی
Wednesday 15 May 2024 GMT
چهارشنبه 8 ديا ما 1597 دیلمی
  منوی اصلی
Skip Navigation Links
درباره ديلمستانExpand درباره ديلمستان
خورگام
دیلمان
رودبار الموتExpand  رودبار الموت
ادبیاتExpand ادبیات
نام آورانExpand نام آوران
رحمت آباد و بلوکات
رودبار زیتون
دیلمیان دیگر استان هاExpand دیلمیان دیگر استان ها
دیلمیان دیگر کشورهاExpand دیلمیان دیگر کشورها
آداب و رسومExpand آداب و رسوم
میراث Expand میراث
جغرافیاExpand جغرافیا
اشکورات
طارم
طالقان
عمارلو
دیلم و کرمانج
گردشگری
آمایش سرزمین
نقشه
 
   شرح مطلب
 نقد بر جلد اول کتاب گيلتات
آرش آقاجانپور گزافرودي و پگاه يوسفي نصيرمحله , یکشنبه 27 فروردین 1402 ساعت 18:37

چاپ شده در ماهنامه ره آورد گيل، رشت، مهر و آبان سال 1401 


گيلتات (پژوهشي در پيرامون تاريخ، زبان و فرهنگ عمارلو)، عنوان کتابي است در دو جلد، به نويسندگي صمد شوقي جيرنده. و همانگونه که در قسمت سپاسگزاري کتاب نيز آمده است، عنوان آن (=گيلتات) پايان نامه کارشناسي ارشد نويسنده در دانشگاه پيام نور کرج بوده که سپس در سال 1396 خ. توسط انتشارات فرهنگ ايليا در رشت به چاپ رسيده است. جلد اول کتاب در چهار فصل و 349 صفحه به همراه پيشنهاداتي به مباحث تاريخ، زبان و فرهنگ عمارلو پرداخته و جلد دوم در 239 صفحه به واژگان و اصطلاحات و ضرب المثل هاي رايج در محدوده مورد پژوهش اشاره مي نمايد که مي توان گفت اين قسمت از نوشتار مورد تحسين مي باشد.


حال آنچه ما در اين نوشتار به نقد آن مي پردازيم بخشي از جلد اول کتاب مزبور شامل: مقدمه، مروري بر تاريخ عمارلو، تاريخي مختصر از جغرافياي عمارلو، اصالت کرد ها، اصالت تات ها، تکامل انديشه هاي ديني در باور مردم عمارلو و به طور کل، از ابتدا تا صفحه 31 بوده که البته گاهي به صفحات ديگر نيز نگاهي داشته ايم. اعداد داخل پرانتز در متن نيز نمايانگر صفحه اي است که نويسنده کتاب (= شوقي جيرنده) به آن ارجاع داده است.  


*از آقايان هوشنگ عباسي، عباس جنت عليپور، ميثم نوائيان و دکتر ابراهيم با وفا به سبب يادآوري برخي نکات سپاسگزارم.


   نويسنده (شوقي) در توضيح وجه تسميه عنوان کتاب، پس از آنکه مي گويد: گيلتات مرکب از دو واژه گيلکي و تاتي است، آنچه را که سبب نامگذاري اين عنوان جديد گشته را شرايط اقليمي دوگانه عمارلو دانسته که اين عامل سبب دوگانگي فهم زباني شده و همچنين تعامل تات هاي آن محدوده (منظور عمارلو است) و تات هاي نواحي ديگر با گيلک ها را دخيل در اين نامگذاري مي داند(17) و اينکه عنوان گيلتات را براي زبان تاتي رايج در عمارلو و موکداً جيرنده بر اساس نوعي تعامل و تشابه زباني مردم عمارلو با اقوام گيل و آمارد و مناطق ديگر برگزيده است.(17 و 18)


   با توجه به اين ديدگاه، به نظر مي رسد عنوان گيلتات مبهم باشد. چرا که نويسنده از سويي ترکيب (گيلکي و تاتي) را براي زبان تاتي در عمارلو در نظر گرفته و از سويي ديگر هنگامي که از اصالت تات ها بحث مي کند، آنها را طوايفي مي داند(26) و با اينکه محدوده طوايفي به  نام تات را از رودبار تا الموت و طالقان و کن سولقان و همچنين با ارجاع به سايت اينترنتي ويکي پديا آنان را ساکن در اطراف درفک و بخش عمارلو معرفي نموده، اما مشخص نمي کند که منظور از طوايف تات چه طوايفي هستند؟ هم چنين در صفحات 60-81 کتاب سعي بر نشان دادن شباهت هاي گويشي بين مردم جيرنده و گيل ها دارد. که بنظر مي آيد، نويسنده اين عنوان (گيلتات) را به اين سبب برگزيده که زبان مردم جيرنده و شايد عمارلو را متاثر از گيلکي و گويش هاي اطراف و اکناف محدوده مورد پژوهش خود بيان نمايد. اما نکته اينجاست که بر اساس آنچه که نويسنده واژه گيلتات را مبني بر ترکيب دو واژه (گيلکي و تاتي) تعريف نموده، با جمله اي که در آن به زبان عمارلو اشاره مي کند، داراي تناقض است؛ چرا که وي در نوشتارش زبان عمارلو را بر دو گونه تاتي و کردي معرفي نموده است(25) و حتي فراتر از اين مورد، تات ها و يا گويشوران تاتي را بازماندگان آمارد1 و مارد دانسته است.(27 و 60) که مشخص نيست براي اين فرض و حتي نظر خود چه دليل مستحکمي داشته که اينگونه راي داده است!


  نويسنده در پاره اي از نوشتارش به دنبال اغراق در نام و وسعت عمارلو مي باشد:« برخي بر اين باورند که حدود و ثغور عمارلو در روزگاران پيشين فراتر از اين مقدار بوده است».(24) و در ادامه براي اثبات سخن خود، نوشته رابينو(1877-1950 م) را مأخذ کلام و پژوهش خود قرار داده است2. که نخست بايد گفت: واژه عمارلو در آن محدوده، قدمت آنچناني ندارد که نويسنده براي آن «روزگاران پيشين» را به کار برده و دوم اينکه رابينو که به آن رجوع نموده نيز پژوهنده متاخري مي باشد. نويسنده با اشاره به نامگذاري انسان عمارلو توسط ناصر عظيمي(پاورقي 15) و با ذکر واژه عمارلوي بزرگ، بخش و دهستان هايي مانند: فاراب، خورگام و پيرکوه را نيز پاره اي از آن (عمارلو) دانسته است. (نک:قسمت سپاس) وي در ادامه نوشتارش با اينکه موکداً با ارجاع به کتاب رابينو، نام قديم ناحيه ي عمارلوي امروزي را خرگام ذکر مي کند(24). و از قول وي نيز آورده که نام عمارلو در زمان ها اخير يعني دوره نادري به اين ناحيه داده شده است، اما در ادامه با استناد به لغتنامه دهخدا3 که وي نيز در اين مورد به جغرافياي سياسي کيهان ارجاع مي دهد، بر وسعت منطقه عمارلو تاکيد مي کند و نوشته دهخدا را نيز موافق با نوشتار رابينو ملاک گفتارش قرار داده و در صدد نشان دادن وسعت عمارلو به بيش  از اندازه و وسعت ارضي امروزي مي باشد؛ که بايد اذعان نمود رابينو و دهخدا، نويسندگان متاخر و معاصر بوده اند و اينکه رابينو هم با شک و ترديد به نام قديم کل اين منطقه يعني خرگام اشاره نموده است4. اما بايستي توجه نمود که امروزه نام خرگام(خورگام) از روي نقشه جغرافياي سياسي حذف نگرديده که بخواهيم براي آن همانگونه که رابينو آورده، عنوان «قبلي» قائل شويم بلکه همانطوري که از منابع تاريخي بر مي آيد اين نام واژه، چند سده پيش از نام واژه جديد و متاخر عمارلو بر کل آن مناطق اطلاق ميشده است؛ که يوسفي در کنکاشي آنرا بررسي نموده است5.


   نويسنده در ادامه گفتارش براي بزرگنمايي وسعت عمارلو در معرفي برخي از چهره ها به مانند: «فاطمه عبدي گلنگشي»(=نوش آفرين)، زادگاه وي را گلنگش خورگام عمارلو معرفي مي نمايد(305) و اينگونه خواسته است خورگام را پاره اي از نام واژه متاخر عمارلو محسوب کند. و يا آنجايي که سخن افشين پرتو درباره ديلمان و محدوده اش در روزگار آل بويه را به ميان مي کشد به دليل عدم ذکر عمارلو از وي انتقاد مي کند که چرا «عمارلو با تمام وسعت خود در دل آن جا مي گيرد»(27) نويسنده دقت نمي کند هنگامي که پرتو از ديلمان دوران آل بويه سخن مي گويد نامي از عمارلو در گيلان وجود نداشته است که حال داراي وسعت باشد يا اينکه نباشد! غير از اينکه وي خواسته باشد بين عمارلو و آمارد ارتباط برقرار کند، چرا که وي با ارجاع به سايت ويکي پديا مي آورد که گروهي معتقدند نام عمارلو از قوم آمارد برگرفته شده که اينان از سفيدرود تا آمل سکني داشته اند(24) و حتي پيش از اين در يک زمينه سازي و پيش درآمدي، سخن از «فراتر بودن حدود و ثغور عمارلو در روزگاران پيشين» نموده بود.(24) وي پس از اين مقدمه، نوشتار پيرنيا را دليلي بر اثبات جمله خود مي آورد: «طايفه آمارد در محل عمارلو فعلي سکونت داشتند». (24) اين در حالي است که پيرنيا فقط خواسته است به مکان سکونت آمارد ها اشاره نمايد نه اينکه عمارلو همان آمارد باشد! که مولف از آن برداشت ديگري نموده است و در اين رابطه مي خواسته گفتار خود را تاييد نمايد. وي در ادامه با ذکر جمله اي از سرتيپ پور به طور مکرر در صدد آن بوده که اثبات کند منطقه اي که سرتيپ پور از آن به نام آمارلو(نه عمارلو) نام برده و آنرا يادآور نام آمارد دانسته6، همان عمارلو است و براي اثبات گفتار خود، به پنج کتيبه سنگ مزار از آرامگاه خانوادگي فردي به نام ولي خان در امامزاده و مزار روستاي آينه ده اشاره مي کند که بر روي آنها واژه عمارلو حک شده بود(25) اما از اين تعداد کتيبه سنگ مزار معرفي شده توسط نويسنده و نوشتار روي آن فقط به تعداد دو نوشته با پسوند عمارلو برمي خوريم و اينکه با شواهدي که نويسنده از نوشتار آن کتيبه از سنگ مزار مي آورد هيچ اثري از ولي خان و يا اولاد ولي خان مشاهده نمي شود و حتي نويسنده براي معرفي کتيبه سنگ مزار پنجم اين ماجرا را از افراد ديگر نقل نموده: «مي گويند متعلق به پسر ولي خان و يا شايد هم خود ولي خان مي باشد».(25) که اين گفتار نمي تواند قابل اعتماد باشد. هر چند که بر اساس نوشته شوقي، عمارلو مي تواند نام خانوادگي، پسوند يک خانواده، مکان و يا نام قبيله هم بوده باشد. بنابراين نويسنده در نوشتارش به دنبال اين بوده که قبايلي به نام عمارلو وجود داشته و اينان به گيلان آمده اند و وسعت جغرافيايي اين واژه بيشتر از حدودي بوده که امروزه است و بايد اين نام واژه بر مناطق بيشتري اطلاق گردد و به اين دليل سعي مي کند که آنان را به اشتباه به آمارد نسبت دهد.


   نويسنده با اشاره به مقاله اي از پژوهشگري به نام دکتر علي فتوحي در مجموعه مقالات گيلان نامه مي آورد که «مارد ها يا آمارد ها در محل عمارلوي فعلي سکونت داشتند».(27) اما به نظر مي رسد که نويسنده گيلان نامه را به دقت نديده است چرا که در آنجا نام ياد شده علي فروحي آمده7 نه فتوحي و اينکه نويسنده در متن نوشتارش نيز صفحه ارجاع به مقاله فروحي را مشخص ننموده است8. و حتي علي فروحي نيز در مقاله اش براي گفته خود سندي به دست نداده و منبع و ماخذ کلام خود را مشخص ننموده است9. نويسنده از قول «بعضي محققين» که متاسفانه مشخص نميکند آنها چه کساني هستند؟! نسل هاي ماقبل تاريخ خطه مورد بررسي اش يعني عمارلو را به غير از آمارد ها، مخلوطي از کادوس ها و آمارد ها و گيل ها معرفي مي نمايد.(27) وي حتي براي اثبات وجود آمارد ها در محدوده عمارلو به دنبال آن بوده که از قول افشين پرتو، نام مردآويج را سپيدرودي معني نمايد و نام مزبور را به دليل حضور مرد ها، مارد ها يا آمارد ها با آنان در کنار سفيد رود ارتباط دهد(پاورقي16) اما بدون توجه به معني نام ياد شده مي توان گفت که مشخص نبوده منظور پرتو از کنار سفيدرودي که مردآويج اهل آن ديار بوده کجاست؟ و به نظر مي رسد نويسنده آنرا به همان محدوده و منطقه مورد بررسي خود تعميم داده است. و اينکه در اين رابطه بايد مردآويج و دوره آل زيار بررسي شود. اما در اين رابطه به طور اختصار مي توان به گفته مادلونگ استناد نمود: «زياريان فرزندان زيار بن وردان شاه به يک طايفه شاهي گيلک که در منطقه داخيل روزگار مي گذارندند تعلق داشتند10» که بنابر جمله مادلونگ، آنان برخواسته از منطقه داخل در شمال لاهيجان کنوني بوده اند نه محدوده عمارلو که شوقي آنرا با آمارد يکي دانسته است.


   نويسنده در ريشه يابي واژه عمارلو هم با توجه به جزء دوم اين واژه يعني  «لو»، آنرا به اشتباه به زبان محلي آن منطقه به معني ريشه ارتباط داده و بدين ترتيب خواسته است آنرا به نژاد آمار! (آمارد) منسوب دارد. (28) وي هنگامي که تات زبان ها را  «بومي هاي تافراخناي تاريخ عمارلو» معرفي نموده، لزومي نداشته که از نام واژه متاخر عمارلو که قدمتي در ديلم ندارد استفاده نمايد و حتي براي تاريخي جلوه دادن به قول خود تات ها، مي توانست از واژگاني که در نوشتارش درصدد اثبات آن بوده (يعني آمارد و يا ديلم و حتي خورگام) استفاده نمايد. بنابراين مشخص مي شود که شايد وي به سهو در اين مورد به دنبال بزرگنمايي واژه عمارلو بوده باشد.


   نويسنده کرد هاي عمارلو را مهمانان سده هاي اخير معرفي نموده(25) اما با اين وجود با اشاره به روستا هايي به مانند آينه ده آنها را تات زبان مي‌داند.(25) و با اين گفتار اين پرسش را به ذهن مي آورد که اگر مردم آينه ده، تات زبان بوده اند بنابراين پسوند عمارلو در کتيبه سنگ مزار هايي که نويسنده در سطوري از نوشتارش در صدد اثبات نام واژه عمارلو و قدمت آن در محدوده جنوب شرقي گيلان بوده چيست؟! آيا نويسنده در صدد اين بوده که بگويد عمارلو تات است؟ يا اينکه اگر هم به فرض کتيبه هاي سنگ مزار معرفي شده توسط شوقي، پسوند عمارلو مي داشته اند و يا حتي اگر هم از فرزندان ولي خان نامي نيز بوده اند، بنابراين نبايستي تداعي گر طايفه بزرگي بوده  باشند و اينگونه در ميان اقوام ديگر مستحيل شده اند؟!


   نويسنده در معرفي اصالت کرد ها در محدوه مورد بررسي اش از قول رابينو پس از معرفي خاستگاه رشوند ها در سليمانيه عثماني و کوچ آنان به محدوه مورد پژوهش(=عمارلو) در دوره شاه عباس اول صفوي، محل و مکان سکونت آنان را علاوه بر الموت، روستا هاي کليشم، ناوه و لايه ذکر مي کند(25) در حاليکه چند سطر بالاتر در نوشتارش، سه روستاي ياد شده متاخر را تات زبان دانسته بود(25) نويسنده در صفحه 26، به نقل از کليم الله توحدي از کوچ کرد هاي عمارلو، به عمارلوي قزوين خبر مي دهد اما محدوده آنجا را مشخص نمي کند و اينکه مشخص نمي نمايد که عمارلو هاي قزوين چه اقوامي هستند و احيانا ارتباط آنان با اقوام مستقر در گيلان چه بوده است؟ وي در ادامه از قول همين نويسنده علت کوچ عمارلو ها به گيلان را در دوره نادرشاه، به عنوان يک سد مقاوم در برابر تهاجمات و نفوذ سپاه روس به داخل ايران دانسته و هم چنين دليل ديگر را آسودگي نادرشاه از شرّ اين اقوام و تضعيف آنان ذکر مي نمايد(26) اينکه در جابجايي اقوام توسط شاهان براي تضعيف آنان سياست هايي نهفته بوده جاي بحث نيست اما پرسشي که در ذهن مي آيد اين است که چرا اين قوم (=عمارلو) در محدوده اي که شوقي در کتابش معرفي نموده حضور دارند؟ که البته نويسنده سبب آنرا هم رأي با توحدي ذکر نمود! و اينکه روس چه ارتباطي در دوره نادري با آن حدود داشته است؟ و چرا از اين قوم در اين ماجرا استفاده شده است؟ و چرا اين قوم براي دفاع از ايران در برابر قواي روس احياناً به رشت، انزلي و آستارا و... اعزام نشد؟ و در ورودي گيلان و پشت کوه ديلم به سمت الموت و قزوين و از سويي طارم استقرار داده شد؟ و اگر طبق جمله نويسنده از قول توحدي از علل کوچ عمارلو ها توسط نادر اين بوده  که آنان «مانع ورود بيگانگان به سرزمين ايران گردند» سوال ديگر اين مي باشد که مگر گيلان در آن دوران پاره اي از سرزمين ايران نبوده که اين قوم (=عمارلو) در کوهها و مرز ديلم و قزوين اسکان يابند؟ و يا اينکه احياناً گيلان مهم نبوده و از قزوين به بعد(فلات مرکزي ايران) براي پادشاه وقت داراي اهميت بوده است؟ در جواب مي توان گفت که به نظر نمي رسد اينگونه بوده باشد و شايد با اهداف ديگري به مانند اقوام ديگر که به صورت لايه به لايه در منطقه مزبور اسکان يافته اند آمده باشند. در ادامه همين بحث از دلايل ديگري را که نويسنده به مهاجرت عمارلو ها نسبت مي دهد ظلم نادر نسبت به آنان بوده(26) که از قول برخي، مهاجرت اقوام را آفتي دانسته که از سوي نادر به آنان تحميل شده بود(26) اما اين پرسش پيش مي آيد که اگر قوم عمارلو را نادر به اجبار کوچ داده و به قول نويسنده اين موضوع آفتي هم براي آنان بوده باشد، چرا در صفحاتي از نوشتارش به طور مکرر از وسعت عمارلو سخن گفته است؟ آيا قومي که به اجبار به منطقه اي رفته باشند مي توانند محدوده وسيعي(به قول نويسنده) به نام آنان در آيد؟ آيا نمي توان احتمال داد که اين قوم تحت حمايت حکومت مرکزي وقت بوده اند؟ و نه اينکه به اجبار کوچ داده شده باشند؛ و اينکه ممکن است اراضي آن محدوده از ديلم(منظور کل ناحيه پيشين خورگام که عمارلو فعلي نيز پاره اي از آن بود) به صورت اقطاع، تيول و يا هر صورت ديگري که نيازمند بررسي جداگانه است به آنان واگذار شده باشد؟ همانگونه که پيش از آنان اقوام ديگري در همان حوالي در دوره صفوي و يا ادوار ديگر اسکان يافته اند؟


   نويسنده در ادامه مبحث تکامل انديشه ديني در باور مردم عمارلو در ابتدا از مذهب امروزي سکنه آن ياد نموده اما در چند سطر بعد، سخن از واژه اي به نام امارلو مي کند و اين واژه را به تاريخي کهن مرتبط مي سازد(29) و با اين هدف خواسته است واژه امارلو را همان آمارد بداند و در اين سطور از نوشتارش در تعقيب و تاييد گفتار خود بوده است و حتي ممکن است خواسته باشد، اين موضوع را به ذهن خواننده تداعي نمايد که امارلو تاريخي کهن دارد نه عمارلو! اما اگر اينگونه هم بوده، با نگاه به جملات پيشين وي که در اين نوشتار به آن اشاره نموديم متناقض مي نمايد. چرا که وي عمارلو را نيز با امارلو و يا حتي آمبارلو يکي دانسته و آنرا از نژاد آمارد معرفي نموده است(28) نويسنده در ادامه با يک پيش درآمد، با اشاره به تکامل انديشه ديني در باور مردم عمارلو به نقل از عباس اقبال آشتياني به مقاومت مردم ديلم در برابر اعراب در دوران تاريخي اموي و عباسي مي‌پردازد و اين سخن را به گيلان نامه ارجاع مي دهد(29) اما با بررسي گيلان نامه متوجه مي ‌‌شويم که عباس اقبال در آن مقاله اي نداشته، بلکه در ابتدا علي فروحي اين نقل قول را از عباس اقبال مي آورد و سپس در منابع و ماخذ خود به گفته ابراهيم فخرايي و او نيز سخن مذکور را به عباس کديور و عباس فيض ارجاع داده است11 و اگر هم قبول کنيم که اينگونه بوده و عباس اقبال چنين سخني را در جايي آورده باشد، سخن از انديشه و نفوذ آن نمي آورد. هر چند که تصرف سرزمين بيگانه ممکن است سبب تاثير انديشه هاي ديني قوم مهاجم ، مهاجر و يا تاثير پذيري آنان از اقوام ميزبان شود. اما پرسش اين است که نويسنده در صفحه 27 از نوشتارش، هنگامي که افشين پرتو از محدوه جغرافيايي آل بويه سخن مي‌گفت با يک ديد انتقادي مبني بر چرايي عدم ذکر نام عمارلو توسط پرتو از وي شکوه نموده بود که چرا وي عمارلوي به اين بزرگي را در درون ديلم جاي داده است! اما جاي تعجب است که در اين قسمت از نوشتارش که تقريبا در همان ادوار تاريخي قرار دارد چرا اينگونه برداشت ننموده است؟ که به نظر مي رسد، نويسنده به هر ترتيبي خواسته است با يک پيش درآمد، نظر خود را به غير قابل نفوذ بودن انديشه بيگانه در خطه مزبور تحميل نمايد.


   نويسنده در ادامه به نقل از هدايتي خوش کلام، غير قابل نفوذ بودن انديشه و باور مردم ناحيه مذکور را به ادواري کهن مرتبط ساخته و حتي عدم قبول آيين زردشت و دين بهي او را به اين اقوام نسبت مي دهد(29) و اين داستان را به ناحيه گيل و ديلم هم نسبت داده و دين بهي را نزد مردمان خطه مورد مطالعه خود، آيين مهر دانسته است و ماخذ و منبع کلام خود را سايت ويکي پديا ذکر نموده است(29). اما با اين وجود مشخص نيست که اين موارد چه ارتباطي با عمارلو دارند؟شايد نويسنده خواسته است از محدوده اي که امروزه نام متاخر عمارلو به خود گرفته صحبت نمايد نه قوم عمارلو؟! و بار ديگر در صدد بزرگنمايي اين نام واژه بوده باشد.


   نويسنده در ادامه گفتار خود در صفحه 30، بدون ارجاع و سندي موثق، دين رسمي دوران هخامنشي و ساساني را يکتا پرستي زردشتي معرفي مي کند و مي آورد که مردم نواحي عمارلو، علاوه بر ميترائيسم، آيين جديد (زردشتي گري) را پاس مي داشتند و تا پس از اسلام هم به آن عقيده پايبند بودند. که مشخصا گفتار وي با جمله قبل، مبني بر غير قابل نفوذ بودن انديشه هاي ديگر و حتي عدم قبول و پذيرش زردشتي گري دوگانه مي نمايد. و يا در جايي ديگر از قول پرتو، به ضرب سکه توسط بازماندگان دابويه و به آيين شاهان ساساني بودن آنان تاکيد مي کند و از قول رابينو که البته ماخذ کلام وي نيز نامشخص است12 مي آورد:  «مسلک مزدک هم در ناحيه ديلم پيرواني داشته است». (30) اما با ترجمه اي که ما در دست داريم رابينو بدون ارجاع به منبعي مي آورد: «مسلک مزدک يا مزدکي در  ناحيه ديلم با تغييراتي روبرو گرديد13».


  بنابراين بدون توجه به وجود يا عدم وجود کيش مزدکي در ديلم و حتي محدوده و مرزبندي آن دوران ديلمان، مي‌بينيم که دوباره با جملات پيشين نويسنده، مبني بر غير قابل نفوذ بودن انديشه هاي بيگانه در خطه مورد بررسي اش متناقض مي باشد؛ و اينکه حتي مشخص نبوده که منظور رابينو از ديلم، کدام ناحيه از آن بوده و اين مورد چه ارتباطي با عمارلو دارد که نويسنده اين موضوع را به اين محدوده و مردم آن تعميم داده است؟! مگر آنکه خواسته بگويد که حداقل اين کيش ريشه در محدوده مورد پژوهش وي (=عمارلو) داشته است!


   آيا منظور نويسنده قومي به اين نام است و يا وي مي خواهد محدوده اي را که به اين نام معروف شده بررسي نمايد؟ آنچه که به نظر مي آيد، نويسنده در متن نوشتارش به خطا خواسته است عمارلو را با آمارلو و آمارد پيوند دهد و با اين هدف در صدد گسترش ارضي آن باشد.


 پي نوشت:


1.هرودوت (485م-425ق.م) در ذيل تسخير سارد توسط کوروش از تيره اي به نام «ماردي ها» نام مي برد.


(هرودوت، تاريخ هرودوت، ج 1، ترجمه مرتضي ثابت فر، چاپ سوم، تهران: انتشارات اساطير.(1398). کتاب يکم، 137). ثابت فر در قسمت پي نوشت، آنانرا يکي از ده قبيله يا تيره پارس ها دانسته است.(ص213)


سيسيلي sicile (سده يکم ق.م) در ذکر حوادث سال هاي 335-3/324 ق.م از مارد ها ياد مي کند. وي در آنجاييکه بحث حمله اسکندر به صفحات شمالي و بالاخص هيرکاني(=گرگان) مي شود مي گويد که اسکندر پس از آنکه هيرکانيان و مردم همسايه اين سرزمين را به اطاعت در آورد، نواحي ساحلي هيرکاني (منظور سواحل درياي کاسپين است که در آن روزگار هيرکاني نيز ناميده مي شد) را طي نموده و سرزمين مردماني که ماردها ناميده مي شدند را به تصرف خود در مي آورد. (سيسيلي، ديو دوروس، ايران و شرق باستان در کتابخانه تاريخي، ترجمه و حواشي از حميد بيکس شورکايي و اسماعيل سنگاري، چاپ اول، تهران:انتشارات جامي، کتاب هفدهم، ص 734)


در کتاب منزلگاه هاي اشکاني نوشته خاراکسي (سده يکم ق. م) و ترجمه و تحقيق ميرزايي آمده که در سواحل دريا، نزديک گرگان، آمارد ها(amardi) ساکن اند و پس از آن از آنارياکاها، کادوسي ها، آلبان ها، کاسپي ها و... نام مي برد و در قسمتي ديگر وقتي از ماردي ها يا مارد ها سخن مي گويد آنانرا مردمي فقير اما جنگجو معرفي مي کند که در رشته کوههاي البرز ساکن بوده و هدف تهاجم فرهاد اول در سال 181 ق. م قرار گرفته اند و مطيع او شدند که در ادامه آنها را از اتباع سلوکيان معرفي مي نمايد (خاراکسي، ايسيدور، منزلگاه هاي اشکاني، ترجمه و تحقيق :علي اصغر ميرزايي، چاپ دوم، تهران: نشر ماهي. (1400) ص 54 و 64


استرابو (63 ق. م_24 پ. م) نيز چند بار از آماردي ها در کنار گلي ها و کادوسي ها ياد مي کند(کتاب يازدهم، ص27) که در جايي، امردي را پس از کادوسي ها آورده و بعد از آن به مردم هيرکانيه و پارت اشاره مي کند(همانجا، 31) که طبق اين نوشته مشخص مي شود امردي ها در جايي بين گرگان تا نواحي شرقي گيلان مي زيستند که البته اين فرضيه بستگي به آن دارد که ما جايگاه کادوسي ها را تا نواحي غربي ايران و حتي قسمتي از عراق کنوني همان کاديش ها که در نزديکي ناحيه سنجار مي زيستند ندانيم و اگر اينگونه باشد بايد جايگاه امردي ها را تا نواحي غربي ايران بکشانيم. استرابو در صفحه اي ديگر آماردي ها را به همراه کادوسي ها، کوه نشين معرفي نموده و  مي گويد که در ارمنيه اينان را به اين نام خوانند (همان، ص. 5) (استرابون، جغرافياي استرابو، ترجمه همايون صنعتي زاده، چاپ دوم، تهران :بنياد موقوفات دکتر محمود افشار.(1396)


2. رابينو مي آورد: «ناحيه عمارلو در دو طرف ساحل شاهرود و در مشرق محل الحاق شاهرود به قزل اوزن گسترش يافته است. اين منطقه از شمال به ديلمان و رحمت آباد و از مغرب به طارم، از جنوب به قزوين و از شرق به رودبار محمد زمان خان و از شمال شرقي به اشکور محدود مي شود». (رابينو، ه.ل، ولايت دارالمرز ايران: گيلان، ترجمه جعفر خمامي زاده، چاپ ششم، رشت: انتشارات طاعتي. (1391). ص303 و نيز نک : شوقي جيرنده، صمد، گيلتات، ج1، چاپ اول، رشت: فرهنگ ايليا. (1396). ص 24


3. دهخدا در لغتنامه عمارلو ها را از ايلات ساکن اطراف بجنورد و يا از ايلات ساکن رودبار قزوين و مرکز آنرا منجيل و شرق سفيد رود مي داند (دهخدا، لغتنامه، 1342، مدخل ع) اما مشخص نمي شود منظور دهخدا از عمارلو هايي که در قزوين اسکان دارند همين اقوامي هستند که در رودبار زيتون سکني دارند يا خير؟ چرا که به فرض در قزوين حتي اميرلو ها و يا در حد فاصل گيلان و قزوين عمرلوها هم سکني دارند. (مينورسکي،ولاديمير،کرد،ترجمه و توضيح حبيب الله تاباني، چاپ اول، تهران: گسترده.(1379). ص 23 و نيز نک: زکي بيگ، محمد امين، زبده تاريخ کرد و کردستان، ترجمه يدالله روشن اردلان، ج1، تهران: نشر توس.(1381). ص30)


4. رابينو، همان، ص303


5. ماهنامه پژوهشي_علوم انساني ره آورد گيل، سال هفدهم، شماره هاي 108 و 109 پياپي 121 و 122، فروردين و ارديبهشت 1400، يوسفي نصير محله، پگاه، مقاله  «بررسي پيشينه ي نام خورگام» ص 109_113


6. افشين پرتو نيز هنگامي که صحبت از آمارد ها مي کند، مي آورد: «پهنه اي به نام آمارلو نام از آمارد دارد و اين برخلاف گفته ي آناني است که اين نام را گرفته شده از نام قبيله  «عمارلو» يا  «عمرلو» مي دانند، چه اينکه در مجموعه نام هاي قبايلي که در زمان شاه عباس اول صفوي و نادر شاه افشار به اين سامان کوچانده شدند نامي از طايفه  «آمارلو» يا  «عمارلو» و يا  «عمرلو» به چشم نمي‌خورد. (پرتو، افشين، تاريخ گيلان: از آغاز تا برپايي جنبش مشروطه، چاپ اول، انتشارات حرف نو: رشت. (1379)، ص8) اولا پرتو در سخن خود منظور از افرادي که آنان را مخاطب قرار مي دهد:  «آناني که» را مشخص نمي‌کند که چه محققاني هستند و اينکه پرتو خواسته است منکر نام عمارلو يا عمرلو شود و اين نام واژه را که امروزه بر قسمتي از سرزمين جنوب شرقي گيلان نهاده شده است را آمارلو و آنرا يادآور نام آمارد بداند و اينگونه به دنبال تاريخ سازي و قدمت اين نام باشد. و اينکه با توجه به منبع متاخري که رابينو آنرا به نگارش در آورده که بعد ها ماخذ تعداي از پژوهشگران قرار گرفته، نام چند قبيله ذکر شده است که آنان زير مجموعه عمارلو دانسته شده اند (نک:رابينو، همان، ص  306 ) اما با اين وجود تمام مطالب رابينو قابل استناد نمي باشند و اينکه نظر پرتو هم پذيرفتني نيست چرا که منبع و ماخذ کلام خود را مشخص نمي‌کند که نام  «آمارلو» يي که خود بر اين باور است که از آمارد برگرفته شده، در کدام کتاب متقدم ذکر شده است؟!


7. گيلان نامه_ مجموعه مقالات گيلان نامه، به کوشش م.پ. جکتاجي، ج2، چاپ اول، دکتر علي فروحي، مقاله «پزشکان گيلاني دربار سلاطين مغولي هندوستان» ، رشت: انتشارات طاعتي. (1369). ص 269


8. شوقي، همان، ص27


9- گيلان نامه، ج2، همان مقاله، ص272


10. تاريخ ايران کمبريج ، ج4، ترجمه تيمور قادري، و.ميدلونگ ، مقاله« سلسله هاي کوچک در شمال ايران»، چاپ چهارم، تهران: انتشارات مهتاب. (1397)، ص 296


11. نک: مجموعه مقالات گيلان نامه، ج2، ص 274 و 329


12. رجوع شود به : رابينو، همان، ص25


13. رابينو، همانجا


رسانه ديلمستان: آيا عمارلو در گيلان ربطي به آمارد دارد؟!!

   نظرات



   ثبت نظر
نام و نام خانوادگی : (الزامی) 
پست الکترونیکی :  
وب سایت :  
متن نظر :  
    info@deilamestan.ir   
  ديگر مطالب
نماد جام زرين ببر و موبدان(جام زرين خورگام)
بيانيه دکتر سيد ابوالحسن مخزن موسوي با موضوع انتخابات
فاصله شهر بره سر تا شهرهاي پيرامون و پايتخت
بقعه شاه شهيدان خورگام
22 بهمن، ميدان آزادي
صيقلده برفي
شهر ديلمي نشين جيرنده؛ مرکز بخش عمارلو، شهرستان رودبار
حسينيه اسطلخ کوهي هاي مقيم مرکز در شهر قدس
نوستالژي؛ صندوق کمک به جبهه ها، مسجد جامع بره سر
ميدان ورودي شهر بره سر با نماد باستاني و بومي جام زرين خورگام(ببر و موبدان)
اسم شهيد تازه يمني‌ها، الديلمي است
زمستان 1328؛ منظره‌ي خيابان شاهپور از بالاي عمارت شهرداري رشت